نویسنده ی کوچک

هر کوچکی روزی بزرگ می شود

نویسنده ی کوچک

هر کوچکی روزی بزرگ می شود

کاموا(دومین داستان)

چهارشنبه, ۱۹ تیر ۱۳۹۸، ۰۱:۴۵ ب.ظ

یک ماه پیش با مادرم کاموا خریدیم و یک جفت میل هم همراهش برداشتیم. مادرم می خواهد آنها را شال و کلاه کند. از همان روز مادرم شروع به بافتن کرد و الان تا حدودی شال را تمام کرده است. 

برادر من دامپزشک است و برای خودش یک گربه ی ملوس دارد.اول از او خوشم می آمد‌٫ تا اینکه یک روز شال زیبایم را شکافته شده دیدم. حدس می زدم کار گربه باشد و حدسم هم درست بود.

آن روز آنقدر گریه کردم که خوابم برد و در خواب غرق شدم:

یک گربه ی بزرگتر از من جلوی رویم بود. داخل یک خان کاموایی شدم و گربه پنجه اش را بلند کرد و خانه را خراب کرد و من زیر آوار له شدم.

ه ه ه ه 

از خواب بیدارم شدم و دیدم گربه ی ملوس برادرم مشغول لیس زدن من است. انگار فهمیده بود که از دستش ناراحت هستم.

تقدیم به دامپزشک ها!

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۸/۰۴/۱۹

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی