نویسنده ی کوچک

هر کوچکی روزی بزرگ می شود

نویسنده ی کوچک

هر کوچکی روزی بزرگ می شود

۳ مطلب در تیر ۱۳۹۸ ثبت شده است

یک ماه پیش با مادرم کاموا خریدیم و یک جفت میل هم همراهش برداشتیم. مادرم می خواهد آنها را شال و کلاه کند. از همان روز مادرم شروع به بافتن کرد و الان تا حدودی شال را تمام کرده است. 

برادر من دامپزشک است و برای خودش یک گربه ی ملوس دارد.اول از او خوشم می آمد‌٫ تا اینکه یک روز شال زیبایم را شکافته شده دیدم. حدس می زدم کار گربه باشد و حدسم هم درست بود.

آن روز آنقدر گریه کردم که خوابم برد و در خواب غرق شدم:

یک گربه ی بزرگتر از من جلوی رویم بود. داخل یک خان کاموایی شدم و گربه پنجه اش را بلند کرد و خانه را خراب کرد و من زیر آوار له شدم.

ه ه ه ه 

از خواب بیدارم شدم و دیدم گربه ی ملوس برادرم مشغول لیس زدن من است. انگار فهمیده بود که از دستش ناراحت هستم.

تقدیم به دامپزشک ها!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۸ ، ۱۳:۴۵

چند ماه پیش در کلاس اتفاق عجیبی افتاد که مانند یک  راز بود. یکی از همان راز های استاد.

تلفن آقای نوری زنگ خورد و با حالتی پریشان کلاس را ترک کرد. ما همه جا خورده بودیم.وقتی استاد کلاس را ترک کرد مدیر دوره ها آمد و کلاس را تعطیل کرد. همه ی ما نگران استاد بودیم که مبادا اتفاقی برای او بیفتد.

چند روز گذشت اما خبری از استاد نبود و یک مربی تند مزاج سرپرستی کلاس ما را به عهده داشت. 

چند هفته گذشت و در نهایت استاد آمد ولی رفتارش آن استاد قبلی را نشان نمی داد با خشم به سوالات ما پاسخ میداد.

یک روز از کنار دفتر استادان رد می شدم که ناگهان صدایی را شنیدم: « چند بار زنگ می زنی؟ گفتم که دکتر نیم ساعت دیگر آنجاست!»

حالا برایم یک سوال برگ طرح شد: چه کسی مریض است که استاد اینقدر عصبانی است؟

به خانه که رسیدم هنوز فکرم مشغول استاد بود و همچنان واژه ی دکتر در سرم می پیچید.

من با کمک دوستانم فهمیدیم که استاد یک کودک معلول دارد که سرنوشت بدی در انتظار اوست. مدتی گذشت.

نمی دانم دلیلش چه بود. همه در برابر آقای نوری احساس وظیفه می کردیم. حتی من که مدتی بود با استاد رابطه بدی داشتم.

یک روز حدس و گمان های زیادی سراغم آمد و بالاخره نتیجه گرفتم شخصی که پشت خط بودء پرستار کودک بود.

همه ی دانش آموزان به آقای نوری کمک کردند و استاد توانست پای کودکش را عمل کند و فرزندش تا حدودی قادر به راه رفتن شد.

خدایا هیچ پدر و مادری را نگران فرزندش نکن!

                                                                                                               

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۸ ، ۲۲:۱۷

با یاری خدا نوشتن در این وبلاگ را از امروز ۱۸ تیرماه سال ۹۸ شروع می کنم. امیدوارم روزی به اولین مطلب وبلاگم بازگردم و آن را بخوانم در حالیکه نویسنده ی بزرگی شده ام...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۸ ، ۲۱:۵۷